Web Analytics Made Easy - Statcounter

همشهری آنلاین - زهرا صالحی‌زاده: سعید متهم به اغفال و آزار دختران فراری است. از او به عنوان شکارچی دختران فراری نام می‌برند و اسم خانه اش را گذاشته اند خانه وحشت. چون او دختران فراری را به بدترین شکل در خانه نگهداری می کرد.

به گزارش همشهری آنلاین، ماموران پلیس وقتی با هماهنگی قضایی قفل خانه وحشت را شکستند و وارد آنجا شدند، به محض ورود صحنه تکان دهنده‌ای را مقابل خود دیدند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

خانه کاملا به‌هم ریخته بود و در قسمت پذیرایی دختری جوان با دست و پای بسته و برهنه افتاده بود.

دختر جوان حدودا ۲۱ساله بود و وقتی پلیس را دید سراسیمه گفت که سعید آنها را زندانی کرده است. ماجرا عجیب به‌نظر می‌رسید و مأموران وقتی وارد اتاق خواب شدند صداهایی از داخل کمد دیواری شنیدند. در کمد قفل بود و مأموران که آن را باز کردند با دختری جوان که او هم حدود ۲۱سال سن داشت و برهنه بود با دست و پای بسته روبه‌رو شدند.

این دختر هم می‌گفت که سعید او را در کمد زندانی کرده است اما این همه ماجرا نبود. لحظاتی بعد مأموران پشت در اتاق خواب بسته‌ای عجیب دیدند. نایلون مشکی رنگی دور جسمی پیچیده شده بود و وقتی آن را باز کردند با جسد دختری جوان که مدت زیادی از مرگش می‌گذشت روبه‌رو شدند.

۲ دختری که در خانه مخوف زندانی بودند تحت بازجویی قرار گرفتند. یکی از آنها ساکن شهری در اطراف تهران بوده و دیگری در یکی از مناطق پایتخت زندگی می‌کرده است. یکی از آنها به‌دلیل اختلافاتی که با خانواده‌اش داشت حدود ۸‌ماه قبل از خانه پدرش فرار کرده و از همان زمان در خانه سعید زندانی شده و در کمد نگهداری می‌شد. دیگری نیز حدود ۳سال قبل از خانه فرار کرده بود و او هم در این مدت در خانه سعید زندانی بود و اجازه خروج نداشت.
این دختران می‌گفتند که سعید آنها را شکنجه می‌داده و به آنها تجاوز می‌کرده است.

دختران فراری عاشقانه من را دوست داشتند

سعید اما تا به امروز هیچکدام از اتهامات را قبول ندارد و قتل را نپذیرفته است. او در روند بازجویی ها هم ادعایی مطرح کرده که از نظر خیلی ها شاید خنده دار به نظر برسد. او مدعی شده است که دختران فراری عاشقش بودند و برای همین به همدیگر حسادت می کردند.

سعید می گوید که قتل دختر فراری دیگر کار همین دو دختر است که خودشان را به مظلومیت زده اند. شکارچی دختران فراری همچنین مدعی است چون او به دختری که به قتل رسیده توجه بیشتری می کرده برای همین دو دختر دیگر به او حسادت کردند و او را کشتند. سعید در آخرین بازجویی اش گفته است: یکی از دختران فراری کلید خانه را داشت، اصلا شما تصور کنید کلید نداشتند و من در را به رویشان قفل می‌کردم. آن‌وقت زمانی که از خانه می‌رفتم بیرون نمی‌توانستند به در بکوبند و از همسایه‌ها کمک بخواهند؟ در طبقه ما چند واحد دیگر هم وجود دارد و کلی آدم در آنجا زندگی می‌کنند. به هر حال یکی برای کمک به آنها دست به‌کار می‌شد، نمی‌شد؟ یکی از آن دخترها می‌گوید که من او را در کمد حبس کرده بودم، شما به خانه من بیایید، کافی است امتحان کنید و ببینید در کمد چطور با یک ضربه کوچک باز می‌شود. من و یکی از دخترها بارها برای خرید مواد از خانه بیرون رفته بودیم، آیا نمی‌توانست فرار کند؟ از سوی دیگر دو گوشی موبایلم در خانه دست آنها بود و خودم با یک گوشی معمولی از خانه بیرون می‌رفتم. نمی‌توانستند با پلیس تماس بگیرند؟ باور کنید نمایش بازی کرده‌اند، نه حبسی در کار بوده و نه آنها گروگان من بوده‌اند. هردوی آنها تا حد جنون عاشق و دلباخته من بودند و برای مظلوم‌نمایی این حرف‌ها را علیه من زده‌اند.

دختران فراری واقعا عاشق شکارچی شان شده بودند؟

 اما آیا ادعای شکارچی دختران فراری درباره علاقه دختران به او غیرواقعی است؟ شاید در باور کسی نگنجد که کسی در بدترین شرایط زندگی کند اما باز به گروگان گیر یا زندانبانش علاقه مند شود اما این احتمال در علم روانشناسی وجود دارد و از آن به عنوان سندروم استکهلم یاد می شود. در این رابطه با دکتر سید حسن موسوی چلک رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران گفت و گویی انجام داده ایم که می‌خوانید:

آقای دکتر شما از ادعای شکارچی دختران مطلع هستید فکر می کنید چرا او چنین ادعایی مطرح کرده است؟

من در ابتدا بگویم که صرفا با یک ادعا نمی توان همه چیز را تحلیل کرد پس باید تا تمام شدن روند بازجویی ها و روشن شدن همه ابعاد پرونده منتظر ماند. اما در رابطه با ادعای متهم درباره دختران فراری باید بگویم که هر کدام از ما ممکن است اخباری را بشنویم و از آن اخبار تعجب کنیم. یکی از این اخبار موضوعی است که اخیرا مطرح شد که در آن سه دختر فراری در شرایط فجیعی در یک خانه کوچک نگهداری می شدند اما به ادعای صاحب خانه علاقه مند به او بودند. این موضوع از منظر روانشناسی قابل تامل و بررسی است.

فکر می کنید واقعا چنین اتفاقی افتاده است؟ یعنی دختران فراری عاشق زندانبان خودشان شده بودند؟

این امر غیرممکنی نیست. این اتفاق به نوعی در زندگی های دیگر و به اشکال متفاوتی هم قابل مشاهده است. مثلا زنی در خانه اش سالها مورد آزار قرار می گیرد اما همچنان وفادار به همسرش هست و کسی که بعدا شرایطش را می شنود از آن زن می پرسد که چرا آنجا مانده بود و زن پاسخ می دهد چون عاشقش بوده! این برای خیلی از ماقابل درک یا باور نیست اما مسئله ای هست که وجود دارد. حتی گاهی در محیط های اجتماعی هم این موضوع قابل مشاهده است که فردی علیرغم همه شرایط سختی که کارفرما برایش فراهم کرده باز ابراز نارضایتی ندارد و همین زمینه سواستفاده های دیگر کارفرما را از او فراهم می کند.

چرا چنین اتفاقی می افتد؟

خب گاهی ممکن است که قربانی به گروگان گیر یا زندانبانش احساس مثبتی پیدا کند. همچنین احساسات منفی قربانی به خانواده یا دوستان هم در این موضوع دخیل است. اولین بار این اتفاق در سوئد افتاد. وقتی گروگانگیر ۴کارمند بانک را گروگان گرفته بود پس از آزادی گروگان‌ها معلوم شد که آنها به گروگانگیر حس عاطفی پیدا کرده اند. برای همین در روانشناسی عارضه جدیدی مطرح شد به نام سندرم استکهلم. بر اثر این سندرم گروگان ها گاهی از رفتار و کارهای گروگانگیر حمایت می کنند.

این احساس عاطفی پیدا کردن به فرد آزار دهنده یا گروگانگیر متداول است؟

لزوما نه. اما در حوزه خشونت خانگی، در محیط های کار و.. گاهی افراد این موضوع را تجربه می کنند. یعنی کسانی در بدترین شرایط بدترین آزارها را می بینند اما تلاشی برای تغییر شرایط یا رهایی از آن شرایط نمی کنند. در ادعای فرد متهم به زندانی کردن دختران فراری هم این موضوع وجود دارد که مدعی است دختران فراری در زمان هایی که او در خانه نبوده حتی فریاد نمی زدند که همسایه ها از حضور آنها یا زندانی شدن‌شان باخبر شوند.

آسیب های ماندن در چنین شرایطی چیست؟

ببینید ما با مواردی روبرو بوده ایم که فرد گفته این شرایط را تحمل کرده تا فرصت برای یادگیری و مهارت بیشتر داشته باشد. اما طبیعتا در چنین شرایطی افرادسلامت اجتماعی و روانی شان تهدید می شود و در آینده آسیب های روانی خودش را به شکل شدیدتری نشان می دهد.

فرار از این شرایط یا تصمیم به جدا شدن یا رها کردن این شرایط مهارت خاصی می خواهد؟

ببینید در سندرم استکهلم قربانی هر کسی می تواند باشد. قربانی که درگیر با این سندرم است همه موقعیت ها را بر اساس دید طرف مقابل (آزار دهنده یا گروگانگیر و...) تجزیه و تحلیل می کند. یعنی قربانی حرف‌های طرف مقابل را کاملا پذیرفته که به او گفته است اگر تو را می زنم به خاطر خودت است یا اگر این شرایط سخت وجود دارد به خاطر خودت است... برای همین فرد برای نجات خودش از آن شرایط کار خاصی انجام نمی دهد و به همان راضی می شود. من توصیه می کنم افراد فیلم های زیادی که بر اساس همین موضوع سندرم استکهلم ساخته شده اند را ببینند فیلم‌هایی مانند «بعداز ظهر سگی»، «در خواب فرو رفته» و... راه نجات از این سندرم هم این است که افراد ساکت نمانند و توانایی و مهارت مقابله با رفتارهای منفی و آزار دهنده را در خودشان تقویت کنند و بدانند آنها فرد طرد شده ای نیستند و افراد دیگری هستند که می توانند به او کمک کنند و او را از شرایط موجود رها کنند.

کد خبر 648355 برچسب‌ها خبر مهم قتل - قاتل حوادث ایران

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: خبر مهم قتل قاتل حوادث ایران شکارچی دختران برای همین خانه وحشت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۰۶۶۶۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سندروم استکهلم در مدارس ابتدایی/ کودک آزاری مدرن: تلقین حس ناکافی بودن!

 عصر ایران؛ امید خزانی*- سندروم استکهلم پدیده‌ای روانی است که قربانی با آزارگر خود و یا گروگان با گروگان‌گیر حس هم‌دلی و حتی وفاداری دارد! اما ارتباط این موضوع با مدارس ابتدایی و کودکان معصوم چیست‌؟ 

  ما - والدین که فرزندان‌مان را مال خود و نه از خود می‌دانیم - با این فرشتگان معصوم کاری می‌کنیم که بی‌شباهت نیست به پدیده سندروم استکهلم و هم‌دلی با گروگان‌گیران که برخی از مدارس ابتدایی‌اند.  

   این تمثیل از آن روست که والدین با دستان خود فرزندان خود را به مدارسی می‌سپارند که با جان و جسم کودکان‌شان چون یک‌ گروگان رفتار کنند و حتی در این روند نهایت هم‌کاری را  نشان می‌دهند و حتی خواستار فشاری بیشتر(‌شما بخوانید آزاری بیشتر) از جانب مدرسه متبوع می‌شوند. 

  در مطلبی که چند سال قبل با عنوان " آموزش فرزند یا فرزند‌کُشی " در اینجا ( لینک) منتشر شد، مقایسه‌ای تطبیقی با کشورهای دنیا در روند آموزش ابتدایی آورذه شد که نشان می داد ساعات آموزش ابتدایی در ایران از متوسط آموزش دنیا ۳۰۰ تا ۴۰۰ ساعت بیشتر است و این با همکاری والدین صورت می‌پذیرد که به نظر نویسنده فاجعه‌بار است چون در گذر زمان موجب فرسودگی کودکان در بستر آموزش می‌شود. اخیرا کودکی ۹ ساله از نزدیکان را دیدم که در اثر فشار بیش از حد درسی والدین تحصیل‌کرده‌اش و الزام آنها برای آمادگی آزمون دچار اسپاسم عضلانی شده و در واقع کودکی‌اش به تاراج رفته بود!  از این رو 7 نکته را در زیر یادآور می‌شوم:

۱. اگر پدران سنت‌زده ما خطاب به معلمان می‌گفتند " گوشت فرزندم مال تو استخوان‌اش مال من! " ؛ این روز‌ها خیلی از والدین مجوز شدیدتر  برخوردها را به مدارس فرزندان‌شان می دهند اما نه در قالب تنبیه بدنی بلکه بسی فراتر؛ تلقین دایمی حس ناکافی بودن! دقت بفرمایید برای یک کودک ۷ تا ۱۰ ساله!

۲. بارها شاهد بوده ام که والدین از مدارس متبوع شان خواسته اند که فرزند ۹ ساله آنها را برای آزمون آماده کنند . آزمونهای بی پایانی چون مدارس تیزهوشان ؛ آزمون مدارس خاص( شما بخوانید مراکز گروگانگیری ویژه)  و غیره.

اهداف دوره ی آموزشی ابتدایی کم و بیش در اکثر کشورهای پیشرفته و حتی با تعریف یونسکو بر ۳ مبنای زیر استوار است : یادگیری مبانی سواد و اعداد؛ یادگیری مهارت های اجتماعی و ایجاد شوق و علاقه برای یادگیری !! در کجای این هدف گذاری جهانی آماده سازی برای آزمون های خاص گنجانده شده است که شمای والدین روان کودک ۹ ساله تان را آزار می دهید و حتی بابت آن هزینه می پردازید؟ این اتحاد والدین و مدارس علیه یه کودک ۸-۹ ساله چه منطق و مبنایی جز کودک آزاری می تواند داشته باشد. البته همه کودکان در اثر فشارهای اینچنینی دچار اسپاسم عضلانی نمی شوند اما آثار ماندگار مخرب روحی بر وجودشان می نشیند!  از دوره ابتدایی همان را انتظار باید داشت که عقلای جهان بر آن اجماع کرده اند!  


۳. هر نوع آموزش با عنصر انضباط ( دیسیپلین) گره خورده است. گزاره های آموزش در فضای شاد و غیره لزوما در مقام عمل جوابگو نیستند. آموزش برای کودک دوره ابتدایی با محدودیت انضباط پذیری و زمان حداقلی سرو کار دارد. ظرفیت انضباط پذیری یک کودک دوره ابتدایی بسیار محدود و شکننده است. این محدودیت ها قابلیت توسعه‌ دارند اما قطعا در افق ۱۲ ساله باعث فرسایش آموزشی خواهند شد!

۴. بقول فرنگی ها " شیطان در جزییات است " بسیاری از آزمون های متداول آموزشی از جمله achievement test , proficiency test و competency test و Aptitude test که نسخه بومی شده آنها در مدارس ما نیز استفاده می شود با ده ها متغیر و پارامترهای اجرایی و نیروهای مجرب آموزش دیده قابلیت اجرا و نتیجه درست دارند! با زیرساخت های موجود سخت افزاری و نیروی انسانی اشغال در اکثر مدارس ابتدایی نتایج درستی برای این آزمون ها متصور نیست! 

۵. آموزش و در کل علوم انسانی بسیار ظریف و شکننده است و از قوانین پوزیتیویستی تبعیت نمی کنند. به این معنا که از درستی گزاره الف و گزاره ب لزوما درستی گزاره ج حاصل نمی شود. اگر موفقیت فرمول واحدی داشته باشد که ندارد آن فرمول در مورد فرزند شما با متغیرهای زیادی سروکار خواهد داشت و لزوما نتیجه نخواهد داد. آنچه که برای موفقیت در اکثر مدارس پایه و ابتدای ما ریل گذاری شده با نوعی آزار و خشونت پنهان گره خورده است و ره به ترکستان می برد ! جاده با کیفیت ؛ خودرو استاندارد ؛ راننده مجرب و ساعت رانندگی استاندارد سفر ایمن را به دنبال دارد ! 

۶. بارها شنیده ایم که برای ساختن یک کشور از مدارس ابتدایی شروع کنید و نیک می دانیم که کشورهای توسعه یافته ۱۰ درصد تولید ناخاص داخلی را صرف آموزش بویژه آموزش پایه می کنند و آموزش پایه درست از وظایف ذاتی دولت هاست ! بله همه اینها درست است اما عجالتا در فقدان این درایت ها از تبدیل فرزندتان به ربات آزمون دهنده بپرهیزید!

  ۷. به پشتوانه دو دهه تجربه در آموزش عرض می کنم اکثر برنامه هایی که در قالب فوق برنامه در مدارس غیردولتی ارایه می شود فاقد عمق لازم است و غالبا سطحی است. برای مثال ۳ سال زبان فوق برنامه مدارس تقریبا معادل ۸ ماه آموزش در موسسات معتبر زبان است! 

   پی نوشت: هر نوع آموزش در هر سطحی که در دوره کودکی ( زیر ۱۲ سال) متصور است قابلیت جبران در دوره نوجوانی را داراست اما و هزار اما که کودکی از دست رفته هرگز جبران پذیر نیست چه برسد به آزار و آسیب های روحی که عمری ممکن است گریبانگیر کودک شما باشد.
---------------------
*دکتریِ آموزش

کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: پدیده Disinfomedia؛ تهدیدی در خلأ آموزش سواد رسانه‌ای آموزش فرزند یا فرزند‌کُشی؟!

دیگر خبرها

  • تیراندازی و رعب و وحشت در فرحزاد
  • تیراندازی و رعب و وحشت در فرحزاد | قدرت‌نمایی مرد شرور در محله
  • سندرم تراکم،بلای جان کلانشهرها/ ضرورت تغییرالگوی ساخت مسکن از آپارتمان‌های ‌انبوه به خانه‌های یک طبقه حیاط‌دار
  • (تصاویر) این عنکبوت بی‌رحم و خطرناک است
  • عاشق شعر عالمگیر ایران هستم/بهترین سوغاتی از نمایشگاه کتاب تهران
  • عاشق شعر عالمگیر ایران هستم/ بهترین سوغاتی از نمایشگاه کتاب تهران
  • اهانت مجدد به قرآن کریم در استکهلم
  • سندروم استکهلم در مدارس ابتدایی/ کودک آزاری مدرن: تلقین حس ناکافی بودن!
  • این عنکبوت بی رحم و خطرناک است(عکس)
  • جان تری: تلاش فرگوسن برای انتقالم باورنکردنی بود اما من عاشق چلسی شده بودم